جمعه, 10 فروردين 1403

خانواده وبهداشت روان کودکان

  • دوشنبه, مهر 22 1398

نقش خانواده در بهداشت رواني كودكان

 

تشكيل خانواده يك نياز فيزيولوژيكي، بيولوژيكي رواني و اجتماعي است. نفوذ والدين در بچه‌ها تنها محدود به جنبه‌هاي ارثي نيست. در آشنايي كودك به زندگي جمعي و فرهنگ جامعه نيز خانواده نقش موثري را ايفا مي‌كند. افراد خانواده هر كدام از نظر خصوصيات جسمي، عقلي، ذهني، عاطفي، رواني، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، تحصيلي، تربيتي، برون‌گرايي و درون‌گرايي با يكديگر تفاوت اساسي دارند. هدايت و راهنمايي‌هاي به موقع و مناسب والدين به فرزندان كمك مي‌كند كه تعادل عاطفي و رواني خود را در حد نياز تامين كرده و از انحرافات و آسيب‌هاي اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي در امان باشند. اين مقاله بر آن است كه نقش خانواده را در بهداشت رواني كودكان به اجمال بررسي كند.

ويژگي‌هاي ساختار خانواده و تاثير آن در رفتار كودك:

ساختار خانواده در جنبه‌هاي مختلف با هم فرق دارد كه مهم‌ترين آنها عبارت است از موقعيت كودك در خانه، محبت والدين، انتظارات والدين، تزلزل خانواده، خانواده و ميراث اجتماعي، جو عاطفي خانواده، موقعيت اجتماعي خانواده، كه به اختصار به شرح هر يك مي‌پردازيم:

۱- موقعيت كودك در خانه: وضع كودكان در يك خانواده و در خانواده‌هاي مختلف فرق مي‌كند، كودكي كه تنها فرزند والدين است وضع خاصي دارد. بزرگ‌ترين كودك، كوچك‌ترين كودك، تنها پسر ميان دخترها، تنها دختر ميان پسرها، زيباترين كودك، زشت‌ترين كودك، باهوش‌ترين كودك، كم‌هوش‌ترين كودك و دختر بودن يا پسر بودن كودك در طرز پرورش او و نحوه ارتباط و برخورد والدين و ديگران با او، كاملا موثر است. كودكان معمولا در خانه نسبت به پدر و مادر و برادران و خواهران خود احساس‌هاي متضادي دارند. از يك طرف آنها را دوست مي‌دارند ولي همين احساس در اثر عوامل مختلف ممكن است با احساس تنفر همراه باشد. كودكان بزرگ‌تر نسبت به كودكان كوچك‌تر، پسرها نسبت به دخترها، يا دخترها نسبت به پسرها، كودكان كم‌هوش نسبت به كودكان باهوش گاهي حسادت مي‌ورزند و حالت خشم و تعرض نسبت به هم نشان مي‌دهند. والدين بايد با توجه به توانايي‌هاي هر كودك نكات تربيتي خاصي را در نظر بگيرند تا در سازگاري اجتماعي و عاطفي كودكان نقش موثري داشته باشند.

۲- محبت والدين: يكي از احتياجات اساسي رواني افراد، برخورداري از محبت ديگران است. كودكي كه در سال‌هاي اول زندگي از محبت پدر و مادر محروم باشد در خانه احساس ناامني مي‌كند، از زندگي لذت نمي‌برد، اغلب سرد، خشك و نسبت به ديگران بي‌مهر است و كمتر مقيد به اصول و قوانين اخلاقي است، برعكس كودكي كه از محبت سرشار پدر و مادر برخوردار است قدرت سازگاري بيشتري دارد، احساس سكون و آرامش مي‌كند، اعتماد‌به‌نفس در او قوي است و نسبت به ارزش‌هاي اخلاقي حساس است. عكس‌العمل‌ بچه‌ها نيز در مقابل بي‌مهري والدين به صورت‌هاي گوناگون ظاهر مي‌شود. گاهي بچه‌هاي “مطرود” يا محروم از والدين دچار بيماري‌هاي روان‌تني مي‌شوند. اين بيماري‌ها آثار بدني دارد ولي منشا آنها رواني است. بايد دانست كه مراقبت زياد از بچه و محبت بي‌مورد نسبت به او مانع رشد طبيعي وي خواهد شد و در نتيجه رشد اجتماعي و استقلال عاطفي كودكان آسيب خواهد ديد. اين‌گونه كودكان در اثر عدم آشنايي با مهارت‌هاي اجتماعي قادر نيستند با بچه‌هاي هم‌سن خود تعامل ايجاد كنند.

۳- انتظارات والدين: معمولا پدر و مادر انتظارات خاصي از فرزندان خود دارند، گاهي اين انتظارات با واقع‌بيني همراه است و اختلالي در رفتار بچه‌ها به وجود نمي‌آورد ولي در مواردي اين انتظارات متناسب با خصوصيات جسماني و رواني بچه‌ها نيست و بچه‌ها نمي‌توانند مطابق انتظارات والدين عمل كنند. معمولا انتظارات والدين و اصرار آنها در انجام كارهايي كه مافوق استعداد و توان بچه‌هاست سبب بروز عكس‌العمل شديد از طرف بچه‌ها مي‌شود. انتظارات والدين نيز معلول عوامل خاصي است، گاهي پدر و مادر آرزوها يا هدف‌هاي خاصي داشته‌اند و نتوانسته‌اند به آنها برسند. بنابراين، ميل دارند كه بچه آنها همين آرزوها يا اهداف را دنبال كند و به آن برسد. بچه‌هايي كه در مقابل انتظارات بي‌جاي والدين قرار مي‌گيرند، اغلب تحقير مي‌شوند و به كودكان شكست‌خورده و منزوي و گوشه‌گير و پرخاشگر تبديل مي‌شوند و براي تعادل رواني خود بيشتر از مكانيسم‌هاي دفاعي رواني استفاده مي‌كنند. والدين بايد با توجه به توانايي‌ها و استعدادهاي كودكان خود، انتظارات منطقي از بچه‌هاي خود داشته باشند.

۴- خانواده متزلزل: تزلزل يا از هم گسيختگي خانواده در رشد بچه و رفتار او تاثير مي‌كند. اين تزلزل ممكن است در اثر مرگ پدر و مادر يا جدايي و طلاق صورت گيرد. نكته مهمي كه بايد در نظر گرفت اين است كه جدايي مادر و پدر يا مرگ آنها در چه سني صورت مي‌گيرد. معمولا كودكان به مساله مرگ پدر و مادر زودتر از جدايي و طلاق آنان عادت مي‌كنند، زيرا قسمت اعظم احساس ايمني كودك بستگي به اين دارد كه پدر و مادر يكديگر را دوست بدارند در حالي كه طلاق يا جدايي، اين احساس را از بين مي‌برد و در عوض احساس حقارت و خودكم‌بيني، ناامني و اضطراب جايگزين آن مي‌شود. در چنين خانواده‌اي معمولا كودكان از نظر عاطفي و رواني آسيب فراوان مي‌بينند كه نشانه‌هاي اوليه آن مكيدن شست، تر كردن رختخواب و شب‌ادراري، عادت‌هاي بد و نامطلوب غذايي، جويدن ناخن‌ها و گزيدن لب‌ها بر اثر اختلال رواني است.

۵- خانواده و ميراث اجتماعي: اولين نهادي كه فرد را با زندگي اجتماعي آشنا مي‌كند، خانواده است. بچه‌ها در خانه با فرهنگ جامعه آشنا مي‌شوند. در اثر تماس با والدين و مشاهده رفتار آنها در زمينه‌هاي مختلف زندگي متوجه راه زندگي و فلسفه اجتماعي جامعه مي‌شوند. معمولا تمايلات والدين، افكار و عقايد آنها، طرز برخورد اعضاي خانواده با يكديگر و آرزوها و هدف‌هاي آنها در زندگي و موازين اخلاقي مورد قبول آنها انعكاسي از ميراث اجتماعي است. به طور كلي در خانه پايه اخلاقي شخصيت فرد گذاشته مي‌شود و بچه‌ها در خانواده با ميراث ادبي، علمي، فلسفي، ديني و هنري جامعه آشنا مي‌شوند.

۶- جو عاطفي خانواده: منظور از جو عاطفي خانواده، نحوه ارتباط و طرز برخورد افراد يك خانواده با هم است. نظر افراد خانواده نسبت به هم، احساسات و علاقه آنها به يكديگر، و چگونگي دخالت يا عدم دخالت آنها در كارهاي مهم و همكاري يا رقابت آنها با يكديگر نحوه ارتباط ايشان را نشان مي‌دهد. رابطه اعضاي يك خانواده ممكن است به سه صورت ظاهر شود:

الف- دموكراسي: منظور از دموكراسي در اين‌جا عاقلانه‌ترين و انساني‌ترين راه زندگي است. در اين خانواده همه افراد به تناسب موقعيت و امكانات خود حق دخالت در اداره امور خانه و اظهارنظر درباره مسايل مختلف را دارند. حق هر يك از اعضا با مسووليت همراه است. در اين خانواده پيروي از روش عقلاني مبنا و اساس كار را تشكيل مي‌دهد. يكي از خصوصيات اين خانواده، همكاري اعضاي آن با يكديگر است. در اين روش تمام اعضاي خانواده قابل احترام هستند.

ب- عدم دخالت در كار يكديگر يا آزادي مطلق: وقتي “شعار كسي را با كسي كاري نباشد”، حاكم بر اعضاي خانواده باشد هرج و مرج و بي‌نظمي در آن مشهود است. افراد اين خانواده مردمي بي‌بند و بار، سهل‌انگار، خودخواه و بي‌هدف هستند. موازين اخلاقي بر اعمال و افكار آنها حاكم نيست، احساس مسووليت نمي‌كنند، قادر به زندگي اجتماعي نيستند و اغلب در زندگي با شكست روبه‌رو مي‌شوند. اين دسته مصالح و منافع جمعي را كه در آن زندگي مي‌كنند از نظر دور مي‌دارند، از تمايلات خود پيروي كرده و از برخورد با واقعيت‌هاي زندگي خودداري مي‌كنند.

ج- ديكتاتوري: خانواده‌اي كه تابع اصول ديكتاتوري است، معمولا رشد بچه‌ها را محدود مي‌سازد. در اين خانواده يك نفر حاكم بر اعمال و رفتار ديگران است. در چنين خانواده‌اي فقط ديكتاتور تصميم مي‌گيرد و هدف تعيين مي‌كند. همه بايد مطابق دلخواه و ميل او رفتار كنند، او فقط حق‌ اظهارنظر دارد و دستورات او بدون چون و چرا بايد از طرف ديگران به معرض اجرا درآيد. در محيط ديكتاتوري ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد. شخصيت و تمايلات و احتياجات اساسي بچه‌ها به هيچ‌وجه مورد توجه نيست. بچه‌ها در چنين خانواده‌اي احساس امنيت نمي‌كنند. بچه‌هايي كه در محيط ديكتاتوري پرورش مي‌يابند در ظاهر حالت تسليم و اطاعت از خود نشان مي‌دهند ولي در واقع دچار هيجان و اضطراب هستند. عدم همكاري فرد در خانواده و يا ايفاي نقش‌هاي معكوس مي‌تواند براي جمع خانواده دلهره‌آور و بحران‌زا باشد و امنيت جمعي خانواده را با چالش‌ها و مخاطرات مواجه سازد.

۷- موقعيت اجتماعي خانواده: وضع طبقه اجتماعي خانواده در رفتار بچه‌ها تاثير دارد. در هر جامعه طبقات معيني وجود دارد. اين طبقات ممكن است تحت‌تاثير وضع اقتصادي، شغل و حرفه، سطح تربيت، سوابق خانوادگي و بسته به گروه‌هاي مختلف اجتماعي شكل خاصي پيدا كند. وضع مادي و معنوي خانواده در رشد تربيتي بچه‌ها و طرز سخن گفتن، آداب و رسوم و افكار و عقايد تاثير گذاشته و بچه‌ها تحت‌تاثير طبقه خود قرار مي‌گيرند. رشد اجتماعي، عقلاني، عاطفي و فراگيري مهارت‌هاي بدني در مورد هر بچه محدود به امكاناتي است كه خانواده براي او فراهم مي‌كند. بچه‌هاي هر طبقه اغلب مجبور هستند با افراد طبقه خود بازي كنند يا به سر ببرند. فرصت‌هاي يادگيري براي بچه‌هاي هر طبقه مختلف است. به طور كلي موقعيت اجتماعي و وضع طبقه‌اي خانواده در رشد شخصيت و بهداشت رواني كودكان تاثير دارد.

به طور خلاصه والدين مي‌توانند جهت تامين بهداشت رواني كودكان خود خصوصيات زير را در آنها پرورش دهند:

– داشتن روحيه سازگاري و برقراري روابط عاطفي و اجتماعي با ديگران.

– برخورداري از اعتمادبه‌نفس و خودباوري.

– علاقه‌مند به فعاليت‌هاي گروهي و آشنايي با ارزش‌ها و هنجارهاي جامعه.

– داشتن روحيه استقلال‌طلبي و انعطاف‌پذيري و سعه‌صدر.

– برخورداري از روحيه شاد و مثبت‌انديشي.

– آگاهي به نقاط ضعف و قوت خود در حل مشكلات.

– احساس مسووليت در برابر اعضا خانواده و جامعه خويش.

– برخورد منطقي با واقعيت‌ها و برقراري تعادل بين وضع موجود و وضع مطلوب.

– آشنايي با آموزه‌هاي ديني و ميل به كمال‌طلبي.

– داشتن هدف و انگيزه جهت پيشرفت در زندگي.